هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

کتابم تموم شد ...

 

می خوام یه مژده بدم ... 

 

سلام

سلامی به همون گرمی و خلوص همیشگی به ناصریای عزیز ... 

تویی که با نگاهت حرف میزدی و با حرف هات سکوت می کردی ... 

این پست رو  به روح پاک و قلب مهربونتون هدیه می کنم ...  

یادتونه 29 آذر ماهی بود که اولین بار دیدمتون... ؟ 

29 آذر ماه هم اومدم  ببینمتون که ... 

اولین باری که دیدمتون بارون میومد ... 

وقتی از خونه تون اومدیم بیرون گفتین باز داره بارون میباره ... 

گفتم من زاده ی بارونم ... 

اولین کنسرتی که اومدم عید غدیر خم بود ... 

 

نمی دونم چه حکمتی داشت ،

4 سال پشت هم عید غدیر اومدم و اجرای غیر قابل توصیفتون رو دیدم ...    

نمی خوام سرتون رو درد بیارم ولی همون طوری که شاهد بودین و تنهام نزاشتین  

امسال 15 آذر 1388 مصادف با عید غدیر خم کتاب " هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ... " 

رو تموم کردم و امروز که چهارشنبه بود و بارون می بارید رفتم و از صحافی گرفتم ...  

در طول این 3 سالی که داشتم این کتاب رو آماده میکردم با موانع و احادیث زیادی روبرو شدم ،  

ولی کوتاه نیومدم و کارم رو ادامه دادم تا شاید بتونم روزی انتشارش بدم و اسم ناصر عبداللهی مثل همیشه زبانزد خاص و عام باشه ...   

راستی چند تا از اون طراحی ها که دوست داشتین هم توی کتابم گذاشتم ...

 

هر وقت بیام بندر عباس می یارم تا از نزدیک ببینین ... 

 

فقط امیدوارم که این هدیه ی ناقابل رو که با صداقت و خلوص تهیه شده مورد قبولتون واقع بشه .  

به امید روزی که دوباره همدیگه رو ببینیم ...   

 


 

یادمان سومین سالگرد فراق هنرمند مکتب عشق ، ناصر عبداللهی   

 

بغض ترانه  

 

25 آذر 1385 

تهران . مرکز همایشهای بین المللی برج میلاد

 

اهورا ایمان از ناصریا می گوید...

 

عمریه پنجره های خونه رو به هوای دیدنت وا می کنم  

توی نقره ریز اشک و آینه تو رو گم نکرده پیدا می کنم ... 

 

از جنوب آمده بود .  از جنوب خرد و خسته .  از جنوبی که شروه و شرجی اش ناصریا را به ما داده بود .   ناصری که رنگ و عطر دریا داشت ، همیشه .  بچه ی بندر عباس بود .  وقتی بهش گفتم بچگی مو توی محله " سید کامل " سپری کردم ، چشاش برقی زدن و   گفت " پس تو هم چوک بندری خو " گفتم " بندری بلد نیستم " گفت " بندری بودن که به زبان نیست "  و حالا می فهمم بندری بودن به زبان نیست .  حالا که مرد و زن و پیر و جوان را میبینم که برایت گریه می کنند .  اشک می ریزند و یکصدا " نازتکه " را می خوانند .  اینها همه بندری اند .  بندری هایی که خیلی هاشان هنوز یکبار هم بندر و دریایش را ندیده اند .  بندری هایی که شرجی و شروه را با اسم تو و ترانه ای که تو خوانده ای می شناسند .  بندر ی هایی که حالا تو برادر و پسر و دوست عزیزشانی .  حالا تو بهانه ی سفرشان به دریار شعر و شرجی شده ای .  بندری هایی که مثل من زبان بندر ی نمی دانند ، اما زبان ناصر را بهتر از هر بندری می فهمند و می شناسند . همه می گویند برای ناصر زود بود .  خیلی زود بود .  سی و شش سالگی که وقت رفتن نیست .  اما نمی دانند که چشم به دنیا نداشتی .  نمی دانستند که تو می دانستی که دنیا و آدم هایش همه بهانه اند و هیچ .  فکر می کردند اینها شعار است و نمی دیدند آن همه دست و دلبازی و بخشش ات را .  آن همه سخاوت جنوبی ات را که هر تازه آشنایی را هوا خواهت می کرد .  اینها نمی دانستند که تو چیزهایی را می بینی که از چشم خیلی ها پنهان است و تو میدیدی .  تو می دیدی که دوم ، سوم دی ماه هشتاد و دو زنگ زدی گفتی " برایاین ملودی ترانه ای بگو که آدم ها را به فکر مرگ بیندازد " گفتم " چرا مرگ ؟" گفتی " اول اینکه همه از مرگ غافلیم و بعد هم اینکه به زودی عده زیادی می میرند. " پرسیدم " چطور؟" که گفتی " چطورش مهم نیست ، مهم به فکر مرگ و توشه ی راه بودن است و ... "  و دو سه روز بعد که زلزله ی مهیب پنجم دی هزاران نفر را در گوشه ای از کویر به کام مرگ فرو برد .  و حالا مهم این نیست که ترانه ی تازه ای نمی خوانی .  مهم این نیست که موسیقی پاپ یکی از بهترین هایش را در این وانفسای ترانه و ترنم از دست داده است ،  مهم و دریغ این است که ما قدر و بهایت را آن طور که باید ندانستیم.  آن طور که باید نشناختیم نشنیدیمت.  حالا تو نیستی .  نه اینکه نباشی . اما تمام و کمال نیستی .  وگرنه تا دریا هست و شروه و شرجی و موجا موج صدایت که عطر عشق را می پراکند ،  هستی و در دل و دیده ی ما جا داری .  حالا که " با مرگ بی حساب شدی " حالا که هر غروب تکیه بر شانه ی لنج می نشینی و با ساز و صدایت خستگی جاشوان و ماهیگیران بندر را به آب میدهی .  حالا که با دریا یکی شده ای و هر شب از موج و ماه می توان شنیدت .  حالا که منظریم که کی و کجا دوباره می بینیم و می شنویم تو را .  

ناصریای بندر را . ناصریای ایران را . ناصریای خودمان را  . 

 

تهران . دی هشتاد و پنج . اهورا ایمان   

 

منبع : آلبوم ماندگار ( ناصر عبداللهی ) 


 

دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع  می باشد .