هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

از جنس ناصر...

 

 ۲۹  آذر  1388 بندر عباس ...  

   

 

قرار بود از صبح زود بریم بهشت زهرا تا فرفوژه های آلاچیق اطراف مزار ناصریای عزیز که رنگ کردنش سه روز طول کشیده بود رو تموم کنیم . 

 

یکی از دوستان قرار بود با من بیاد سر مزار و به علت خراب شدن ماشین طول کشید ،با تاخیر  من و داداشم و بابک و مازیار ساعت 11 رسیدیم سر مزار .  

 وقتی رسیدم خانم گوینده ( از مشهد ) ، مرجان ( از تهران ) ، نازلی ( از قائمشهر ) ، جواد ( از بندر ) ، سپیده و مهدی ( از اصفهان ) اونجا بودن و مشغول رنگ کردن .  

 

مسئول بهشت زهرا و چند نفر دیگر هر چند وقت یکبار می اومدن و سر می زدن ( چون براشون جای سوال بود که چرا اینجا شلوغه ؟!!) و بچه ها هر بار بعد از توضیح دادن که امروز سالگرد ناصر عبداللهیه و ما طرفداراشون هستیم که هر کدوم از یه نقطه ی ایران اومدیم و اینجا جمع شدیم و از این حرفا ...  

 

در حالیکه صدای ضبط آژانسی که خانم گوینده رو آورده بودن بلند بود و صدای ناصریای عزیز توی بهشت زهرا پیچیده بود ما هر کدوم مشغول کاری بودیم ( رنگ کردن ، شستن سنگ ، جارو کردن ، آشغال ها رو جمع کردن ، تزیین کردن روی سنگ مزار ، گذاشتن گردو توی خرما و ... ) 

 

مژگان ، خاطره ، سیاورشن و دوستش هم به ما پیوستند . 

 

در همین حین بود که یه آقایی حدودا 45 ساله ، عینک دودی زده و کت و شلواری طوسی پوشیده با یک حالت خیلی خیلی خاص از ماشین پیاده شدن و اومدن نزدیک مزار و از بیرون به تک تک بچه ها خیره میشد .   

 

اول ما متوجه نشدیم ، ولی وقتی دیدیم این نگاه سنگین شده و تمامه ما ها رو یه طور خاص انگار تحت کنترل داره مشکوک شدیم .  

 

با نگاه به همدیگه اشاره می کردیم که این کیه ؟! 

 

خلاصه سرتون رو درد نیارم اینقدر مشکوک بودیم که یکی از بچه ها به من گفت : لیدا وقتی از جلوش رد شدم احساس کردم زیر کتش تفنگ  داره ! میگفت برم ماشینش رو خط بندازم ؟  

جالب اینجا بود که این آقا اصلا وارد اطاقک هم نمیشد ، فقط از یه نقطه ما ها رو نگاه می کرد .  

 

نزدیک به 1 ساعت این ماجرا ادامه داشت و استرس به تک تک ما منتقل شد و نمی تونستیم هیچ کاری بکنیم . به علت مرگ مشکوک ناصریامون می گفتیم حتما اومده ما ها رو هم بکشه . یادمه به یکی از بچه ها گفتم : نظرشو جلب کن که من از این زاویه عکسش رو بگیرم . ( خدا رو چه دیدی شاید واقعا مردیم ؟!!)  

 

دستم رنگی شده بود ، رفتم که بشورم دیدم یکی از بچه ها بدو بدو اومد طرفم و گفت :  

لیدا اگه گفتی چی شد ؟؟؟؟ 

 

من هم با یه حالت بد گفتم : کی رو کشت ؟!! 

 

گفت فقط بدو بیا و ببین ... 

 

خلاصه رسیدم توی اطاقک ... 

 

دیدم این آقا بعد از 2 ساعت یک قاب عکس ناصریا رو از توی ماشینش در آورد و اومد گذاشت روی سنگ مزاری که تزئئین کرده بودیم ... 

 

مادر نازلی با تعجب فراوان پرسید ؟ شما ؟؟!!!! 

 

که این آقا گفت : من عاشق ناصرم ، با ناصر می خوابم . بیدار میشم . میخورم . کار می کنم و خلاصه زندگی می کنم ... 

 

ما که مات و مبهوت مونده بودیم که این کیه و از کجا اومده ؟!!! 

 

بعد از نیم ساعت فهمیدیم که این بنده ی خدا از کرمان برای مراسم سالگرد ناصر عبداللهی اومده و فکر می کرده که فقط خودش عاشق ناصره .  

  

وقتی می بینه که بچه ها عاشقانه دارن کار می کنن و اشک می ریزن و از سراسر ایران با یک علاقه ی غیر قابل درک اونجا جمع شدن شُکه میشه و تا 2 ساعت نمی تونسته حرف بزنه ... 

 

بعد از اون مادر ناصر عبداللهی همراه با کوروش خواهر زاده ناصر عبداللهی اومدن ،بعد از چند دقیقه علیرضا  برادر ناصریا با خانم و دخترش  بعد پیروز قدم زنی پسر خاله ی ناصر عبداللهی همراه با خانم و دخترش اومدن ، بعد دختر عموی ناصریا همراه با شوهر و دخترش اومدن ، گروه گروه از آبادان و زیبا کنار و بوشهر اومده بودن ( جالب اینجا بود که هر کسی فکر می کرد فقط خودش یادشه که امروز سالگرد ناصریاست !)

  

کتابم توی دست همه می چرخید و هر کسی جمله ای رو به ناصریا هدیه می کرد توی بخش آخر کتاب که به این کار اختصاص داده شده بود می نوشتند ، در همین حین همون آقا اومد جلوم و گفت : میشه یه لحظه بیاین اینجا ؟   

رفتم طرفش . گفت : این کتاب کاملا در مورده ناصره ؟ گفتم : بله .  

گفت : شما نوشتین ؟ گفتم : بله .  

گفت : گوشی تون بلوتوث داره ؟!! 

 من هاج و واج که این سوال چه ربطی به این کتاب داره گفتم : بله !!!  

و بعد دیدم گفت : من 800 تا عکس ناصر توی گوشیم هست ، اگه به دردتون می خوره براتون بلوتوث کنم !  

(دیگه نمی تونم بنویسم ...)  

 فقط یه جمله در آخر بگم که این مرد با تمام صداقتش  

از جنس ناصر بود ... 

 


 

** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع  می باشد   **    

نظرات 21 + ارسال نظر
باران 24 فروردین 1389 ساعت 01:02 http://sotooh.blogsky.com

یادشون گرامی
من خیلی وقتا باشنیدن ترانه هاشون گریم میگیره
آدمای خوب نام و یادشون باقی میمونه
واستون آرزوی شادی دارم
وبلاگتون زیباست

مهدی 24 فروردین 1389 ساعت 01:08 http://nasseriaye-bandar.blogfa.com

سلام
خیلی با احساس گفته بودی
خیلیم خوب مجسم کردی ٬ من که خودم اونجا بودم وقتی که اینارو خوندم یک لحظه احساس کردم که اونجا نبودم
در مورد این مرد محترم هم باید بگم که این شخص ثابت کرد که دوست داشتن ناصر نیاز به تظاهر نداره ٬ میشه که در وجود خود هم ناصر دوست داشت نه اینکه در ملا عام
میشه تظاهر به دوست داشتن نکرد
میشه ناصر رو توی دل جا داد نه توی زبان
میشه معنویات ناصر عبداللهی رو با چشم دید نه اینکه با گوش شنید برای ابنکه فاصله حق تا باطل فقط ۴ انگشته .
فاصله بین چشم و گوش

یا حق

سپهر 24 فروردین 1389 ساعت 01:17

کاش میدانستی که هر شب در هوای سبز رویای تو ام.
تو رفتی و نرفته یاد تو از تو شعرام. هوای ناصر داره همیشه روز و شبهام. منو میشناسی. یه روز . یه جا

گل مینا 24 فروردین 1389 ساعت 07:13 http://nasserabdollahi.blogsky.com

سلام
خاطره قشنگتو خوندم واقعا زیبا بود.
امیدوارم سالهای بعد تعداد بیشتری از عاشقان ناصریا رو سر مزار ملاقات کنی گلم.
مراقب خودت باش.

defectorsat 24 فروردین 1389 ساعت 07:49 http://defectorsat.blogsky.com

ناصر جسمش پیشما نیست اما روحش همه چیزو می بینه
ناصریا اینجاست

سلام لینای ارجمند
همین ماجرا برای من در تهران و بعد از مراسم ناصر نازنین در سال ۸۵در مسجد جامع شهرک قدس و زمانی که جلوی مسجد خلوت تر شده بود و با جمعی که بودیم از دور احساس می کردم که کسی ما را در کنترل دارد و همین شک که شما گفتید را هم نسبت به او احساس کردم... اما بعد از دقایقی و نزدیک شدنش به ما همه آن ذهنیات به هم ریخت و با یک انسان والا و یک شاعر بی مدعای اهل بیت آشنا شدیم که از اولین آشنایی اش در دارینوش با ناصر نازنین گفت و جذبه و صفا و محبت و معنویت ناصر به اوی ناشناس و دیدارهای کوتاه بعدی اش و خاطراتی ...
این عشق حضور در خلوت آن بزرگ نازنین برای من غائب که فقط تصویر و آن فضا را در ذهن می یابم اکنون چه حسی دارد ....
فرشته ها زود از زمین بی رحم و غزلکش هجرت می کنند!

رضا 24 فروردین 1389 ساعت 15:16 http://http:/www.naghshejamal.tk

سلام. ناصریا یک مکتب است نه یک نام...درود بر همه سالکان مکتب عشق

حسین متولیان 24 فروردین 1389 ساعت 16:51 http://botgar.persianblog.ir

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد...اما او که نرفته است...

defectorsat 25 فروردین 1389 ساعت 14:13 http://defectorsat.blogsky.com

سلام باعث افتخار من با ناصریا تبادل لینک کنم
با اجازه من لینکتون کردم خوشحالم کردین

مرجان 26 فروردین 1389 ساعت 01:06


سلام لیدا جان. سال نو مبارک. امسال لحظه تحویل سال من و همسر و بچه هام کنار ناصر بودیم. شروع سال جدید در کنار ناصر عالمی داره که نگو... و خدا این سعادت نصیبم کرد. ولی جالبه بدونی که به جز ما توی تاریکی بهشت زهرا و کنار مزار ناصریای عزیز یک نفر دیگه هم بود ، و اون کسی نبود به جز همون اقایی که روز مراسم سومین سالگرد ناصریا با عینک دودی و کت و شلوار طوسی اومده بود . اون شبم یه تی شرت سفید تنش بود که عکس ناصریا روش نقش بسته بود. اره عزیزم، اون واقعا عاشقه، وگرنه اون وقت شب، تو تاریکی تنها وبی ریا کنار مزار ناصر نبود.... سال خوبی داشته باشی عزیزم. می بوسمت.. به امید دیدار.

سلام
واقعا!!!
چه سعادتی ...

defectorsat 26 فروردین 1389 ساعت 18:03 http://defectorsat.blogsky.com

سلام
شادت بگردم
اسم بلاگ تون درست کردم
این کتابی که شما نوشتین و از کجا میشه تهیه کرد

سلام
ممنون ...
با دعای شما دوستان داره مسیرشو طی میکنه ...
هنوز به چاپ نرسیده

مسعود 27 فروردین 1389 ساعت 21:23

با سلام من از طرفداران ناصریا هستم
میگما اگه عکس داری بذار با عکسش خیلی قشنگتر میشه ها؟ مخصوص از خانواده ناصر ممون
منتظرم
با تشکر

سلام
چون بهشون دسترسی ندارم نمی تونم بدون هماهنگی عکسشون رو بزارم

نیلوفر 28 فروردین 1389 ساعت 08:16

سلام عزیزم
خیلی جالب بود
ناصر از جنس بهشته چون همه ما رو به عشق و دوستی دعوت میکنه
انشالله که بتونیم با زحمتهایی که استاد برامون میکشه شاگردان خوبی در مکتبش باشیم
دوست خوبمون جمله بسیار زیبایی گفت
ناصر نام نیست بلکه مکتبه اونهم مکتب عشق وحقیقت
راستی داشت یادم میرفت عجب عکسای خوشگلی گرفتی ....

سلام
ممنون از لطفت عزیزم

نیلوفر 31 فروردین 1389 ساعت 00:16 http://nasseria.blogfa.com

سلام
من بروزم
بالاخره بعد از مدتها.....

سلام
خوندم گلم ...
واقعا پر معنا بودن

محمد علی از اصفهان 1 اردیبهشت 1389 ساعت 11:37

با سلام ببخشیید اسم دختر عموی ناصریا مشتاقم بدانم البته اگر ناراحت نمیشوید ؟
ممون با تشکر
منتظرم

نمیدونم!

دعوت نامه 1 اردیبهشت 1389 ساعت 15:49 http://www.music82.persianblog.ir

اولین و تنها وبلاگ نظرسنجی موسیقی پاپ ایرانی برگزار می کند : ( پنجمین نظرسنجی )

انتخاب 10 آلبوم برتر مجاز پاپ ایران
و
انتخاب جمعی از برترین خوانندهای مجاز پاپ ایران

شما را جهت شرکت در این نظرسنجی دعوت می کنم :
آدرس وبلاگ
www.music82.persianblog.ir

پیشاپیش از حضور شما سپاسگزارم

zahra 1 اردیبهشت 1389 ساعت 20:21

mersi golam az matalebe ghashanget
ke harbar yademun miare naseriayi budan ro....

علیرضا 3 اردیبهشت 1389 ساعت 22:32 http://faslebaroooni.blogfa.com/

سلام .با پست جدید((شاید کمی دلخوری)) به روزم .

نیلوفر 5 اردیبهشت 1389 ساعت 01:53 http://nasseria.blogfa.com

سلام دوست خوبم
با نفسیات ذهن بروزم
مثل اینکه خیلی اکتیو شدم

سلام لیدا جان .خوب هستین .خیلی زیبا بود نوشتهات .روحش شاد و یادش همیشه بر زبانها جاری.لیدا جان مبارکه ، کتابت اومده بازار مگه ؟ خیلی دلم میخواد یه دونش رو داشته باشم از کجا میتونم گیر بیارم ؟ من بندرلنگه هستم اینجا گیر میاد بگیرم . حتما جوابم رو بده خوب که میخوام دست نوشته های لیدای گلم ، خواهر عزیزم رو بخونم .منتظرم و خدانگهدار .خیلی خوشحالم که کتابت اومده بیرون .انشالله کتابهای بعدیت رو بنویسی خواهر گلم .

سلام
منوز منتشر نشده
ممنون

مریم 19 اردیبهشت 1389 ساعت 22:02

سلام لیدا مریم هستم خوبی ؟ اهنگ الله عمران رو بذار برای دانلود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد