هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

یادش بخیر ...

یادش بخیر ...


شما یادتون نمی آد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم. مامانمون هم واسه دلخوشی مون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم.
...

شما یادتون نمی آد، وقتی سر کلاس حوصله ی درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه می کردیم، بلند می شدیم می رفتیم گوشه ی کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.


شما یادتون نمی آد، یه مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره!


شما یادتون نمی آد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو می ذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه می رفت، یه دفعه پرده کنار می رفت و می نوشت برنامه ی کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...


شما یادتون نمی آد که کانال های تلویزیون دوتا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو.


شما یادتون نمی آد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.


شما یادتون نمی آد، عیدا می رفتیم خرید عید، می گفتن کدوم کفشو می خوای؛ چه ذوقی می کردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم. کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود.


شما یادتون نمی آد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد.


شما یادتون نمی آد، مقنعه ی چونه دار می کردن سر کوچولومون که هی کله مون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونه ش نچرخه بیاد رو گوشمون.


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی می بردنمون پارک، می رفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم


شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.


شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...


شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه


شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی


شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن


شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن


شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم


شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی


شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!



شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم



شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)
شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران


شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد


شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم


شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود


شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما ))
شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !


شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش می دادیم و بعضی ها رو اشتباهی می شنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غلوط حفظ می کردیم.


شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی


شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد


شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم


شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم


شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند


شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد


شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم


شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی


شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش


شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه


شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو


شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ

واقعا یادش بخیر ...


** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد  **

نظرات 26 + ارسال نظر
مریم 23 خرداد 1390 ساعت 14:59 http://ghoghnoss.blogsky.com

عزیزم عالی بود

یه عاشق 23 خرداد 1390 ساعت 15:13 http://yalda68.blogsky.com

سلام...جالب بود ، مرسی
موفق باشی
به منم سر بزن خوشحال میشم
bye

آرش کیانی 24 خرداد 1390 ساعت 12:09 http://eng-arashkiani.blogfa.com/

سلام و عرض ادب
کار جالبی بود غرق در خاطرات شدم
به وبلاگم سربزنید
عزت زیاد

[ بدون نام ] 25 خرداد 1390 ساعت 02:26

وای چه قشنگ یادمون آوردیشون... آره! واقعا یادش بخیر :)

مجتبی 26 خرداد 1390 ساعت 16:50 http://bandarabbasi.rozblog.com

مرسی لیدا جون ، عالی بود

ابی 1 تیر 1390 ساعت 21:03

لیدا خانم شما هم بعضی موقع چیزهایی می نویسی که آدم واقعا از یادش رفته چقدر خوب است که آدمها از گذشته های خوب و بدشان پلی بسازند برای آینده ( آینده ای که دوست دارند و استحقاق آن را نیز دارند که متاسفانه بخاطر دید ضعیفشان که فقط دیدشان به اندازه ی نوک دماغشان است از خیلی چیز ها غافل می شوند ) برای تکمیل نوشته های زیبایت . راستی اگه آدمها یادشان باشه که هیچی نیستند و فقط و فقط یک وسیله هستند اون وقت چی می شد ؟ آیا دروغ و نیرنگ و جنگ و جدل جایی داشت ؟

ممنون از تکمیل پست من
پاینده باشین ...

احمد 3 تیر 1390 ساعت 13:55 http://flayhait.blogfa.com

سلام دوست گلم واقعا خیلی حافظه خوبی داری خیلی خا طره ها رو برام زنده کردی ولی از همه این ها که بگذریم اون موقع ها یه محبتی بین همه بود رفت واومدها خیلی بیشتر بود دلها خیلی خوشتر بود در ضمن یادی از بامضی نکردی قوی ترین خرس جهان ولی خوب گذشته ها دیگه گذشته .....

علی 5 تیر 1390 ساعت 02:40 http://isaacahmadi.mihanblog.com

سلام

بخاطر امتحانات کمتر می تونستم بیام بهتون سر بزنم ... شرمنده ...

اما دست پر اومدم ...

شما رودعوت می کنم به شنیدن و دانلود " فریاد " اسحق احمدی و یه آهنگ شاد شاد بندر عباسی با صدای اسحق و عمران طاهری

منتظرم ... مرسی

سلام ببخشید که دیر اومدم

بروزم
و
منتظر
"نقد"
و
نگاه
ارزنده ی
شما
[گل]
[گل]
[گل]
[گل]

[گل]

حسین 7 تیر 1390 ساعت 13:54 http://www.blue-hossein.blogfa.com/

جالب بود و زیبا

بهروز 11 تیر 1390 ساعت 16:49

سلام لیدا جان
مرسی خیلی جالب بود.برای منم خاطرات خیلی خوبی زنده شد.
بازم منتظر مطالب واقعا جالبت هستم.

محمد 11 تیر 1390 ساعت 23:15 http://www.avayeyar.blogfa.com

سلام ماه شعبان

ماه رجب خداحافظ ، و سلام ماه شعبان، سلام بر مولودهای بی نظیر تو، سلام بر مهدی، سلام بر حسین، سلام بر زینت عبادت کنندگان و سلام بر عباس .

روزهای اول تو با اباالفضل است، باب ورود به حریم حسین، و نهضتی که به دست فرزندش ادامه یافت، تا به دست مهدی رسید!!

سلام بر اسرار تو که سرّ الاسرار عالم است .

کلید غفران ماه رمضان تویی، و پلکان عروج در مهمانی الهی .

مناجات امیر مؤمنان را در شبهای تو شنیده‌ام، از راز و نیاز علی در شبهایت بزرگی تو را فهمیدم، علی خدا را به تو قسم می‌داد، کسی که همه عالم در شب قدر خدا را به او قسم می‌دهند. الهی بعلیٍ !!

بالهای مهربانیت را برای من بگشا، بگذار زیر پر و بال تو آرام بگیرم، ماه شعبان! اینجا سرد است، تاریک است، و من از تاریکی می‌ترسم، ماه شعبان، بتاب، بتاب بر یخ‌های زمستانیمان.

ماه شعبان! اینجا کویر است، تشنه‌ایم، تشنه خدا، پس ببار، ببار به زمینهای خشک سالیمان، ما را برای شب قدری بهتر، مهمانی زیباتر، آماده‌تر کن !

چه زیباست مهمانی الهی، بعضی از اول رجب مهمانند، برخی با تو آغاز کرده‌اند، و برخی با رمضان، خوشا به حال آنانی که سه ماه مهمان خدایند .

رجب که از دستمان رفت، تو برایمان نور افشانی کن، خوش آمدی، سلام ماه شعبان .

برای خوانش دعوتید

علی 16 تیر 1390 ساعت 01:22 http://isaacahmadi.mihanblog.com

سلام
ممنون از مطالب قشنگت دوست خوبم ...

این دفعه شما رو دعوت می کنم به آهنگی که اسحق احمدی برای پدر بزرگش می خونه ...

پیشنهاد می کنم شنیدن این احساس زیبا رو از دست ندین ...

منتظر شما هستم :)

سلااااااااااااااااااااام..
خوبی؟؟
وااااااااااااااااای چه پست خاطره انگیزی بود...
حال و هوامو امشب عوض کرد...
اکثر این چیزایی که نوشته بودی رو ما هم داشتیم غیر از دو سه مورد همه شو یادمه... یادش بخیر..دورانی بود...
ببخشید که اونبار اومدی بهم سر زدی من نیومدم..بذار به حساب بی معرفتی ولی ببخش...
اینبار تولد سه سالگی وبلاگمه همراه با یه طرح ختم قرآن اینترنتی ویزه ی نیمه ی شعبان..اگه خواستی شرکت کن...

ابری نباش اما بارونی بمون...
یا حق...همیشه حق

سلام دوست.
با یه داستان کوتاه به روزم و منتظر شما.
حق پناهتون

علی 27 تیر 1390 ساعت 17:49 http://isaacahmadi.mihanblog.com

سلام

با ما همراه باشین با آهنگی به گویش بندر عباسی اما بسیار زیبا و متفاوت تر از اون چیزی که تا حالا در بندر عباس شنیدین /

دلُم وا خواسگار اولیمَه

" دلم هنوز پیش خواستگار اولیمه ..."
--------------------------------------------------------------

بادِ کوُش /

اثر خیلی متفاوت از اسحق احمدی

ترانه ی بسیار زیبا از بنیامین جوادی


پخش این اثر به زودی از وبلاگ رسمی اسحق احمدی /

ممنون از دعوتتون

منتظریم

ندا 27 تیر 1390 ساعت 23:35

امشب از دست یه دوست! ناراحت بودم اومدم وبلاگش و نظراتش رو خوندم از اونجا دیدمت.
هر چه ترا به یاد من بیاورد زیباست اما میدونی اگه اون چیز دروغ باشه؟!!!

متوجه منظورت نشدم !!!

ویدا 31 تیر 1390 ساعت 13:13

سلام
لیدا خیلی جالب بود! عاشق خاطرات بجگی ام هستم. مثل خودت.
ممنون از پست باحالت..........

محمد 2 مرداد 1390 ساعت 00:57 http://www.avayeyar.blogfa.com

موفقیت افراد بیش از آنکه به میزان هوش آنها بستگی داشت باشد به میزان تفکر آنها وابسته است. [گل]
به روزم.

محسن 4 مرداد 1390 ساعت 23:20


دوست عزیز سلام و درود...

وبلاگ ناصریا به روز شد، با عنوان ( تلخ ترین ترانه ام ! )

ابراهیم 7 مرداد 1390 ساعت 09:23 http://27042704.blogfa.com/

بوئی از پیر پونه های تار عنکبوت زده و غبار آلود بر نمی خیزد .

عطش بر لب جویبار نقش بسته است .

و سایه ی ساقه های عریان درختی خشک و تناور،

بر سر پونه هاست .

ماری ، کنار جویبار پوست می اندازد .
صدای نی لبک بچه چوپانی که بر دامنه ی تپّه گوسفندانش را به چرا آورده است ،

آمیخته با طنین زنگوله های گوسفندان به گوش می رسد .

پیرکلاغی از فراز شاخه ی درخت ، پابرچین و تیز چشم ،

مار ، را می پاید .

و ملخی بر تنه ی درخت فرتوت، خشکیده است .

بزی آن طرف تر نشخوار می کند .

و بوی بیات یونجه از دهان بز به مشام می رسد!!!

ساعتی نمی گذرد که ،

چثّه ی نحیف کلاغ با پاهائی کبود و به هم چسبیده ،

رو به هوا ، زیر درخت افتاده است ،

و مار ، بر فراز شاخه ی درخت در جستجوی طعمه ای دیگر !!!

کریمی 7 مرداد 1390 ساعت 10:29 http://nasseria.blogfa.com

سلام عزیز
با خیلی تاخیر بروزم

یاسمین 4 آبان 1390 ساعت 23:12 http://parandeyesahra.blagfa.com

امشب مثل هر شب دلتنگتم .البته خیلی وقتی نیست که دوستم شده اما بی هیچ توضیحی رفت /امشب اومدم به وبش سر زدم تو رو دیدم وکارات /یادم به همه ی لحظه های اون روزها افتاد /اون روزها هم بچه بودم هم نبودم/دیگه نمیدونم چی بگم.........اگ دوست داشتی به من هم سر بزن]

علی 18 شهریور 1391 ساعت 11:10 http://www.bihamta66.blogfa.com

یادش بخیر ...
خیلی قدر او روزها رو نمیدونند ...
خیلی ها هم قدر این روزهارو ...

فاطیما 17 فروردین 1393 ساعت 18:07 http://khalvatkade-6964.blogfa.com

من خوب یادمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد