هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

با آرزوی سلامتی رضا ایرانمنش عزیز

با آرزوی سلامتی برای مرد بی ادعا، هنرمند عزیز و مهربان رضا ایرانمنش

رضا ایرانمنش عزیز در بیمارستان آتیه تهران بستری است...



«رضا ایرانمنش» بازیگر سینما و تلویزیون در روزهای پایانی فروردین‌ماه به کما رفت. این خبر بسیاری را متأثر کرد، اما خوشبختانه 25 فروردین به هوش آمد.

رضا ایرانمنش: از 21 فروردین 4 روز در کما بودم، تازه برگشتم اما حالم خوب است، من با این بیمارستان انس گرفته‌ام.

البته یک ساعت و نیم پیش هم از درد مچاله شده بودم، من در این بیمارستان به سکوت معروفم، یعنی اظهار درد نمی‌کنم. نیمه‌های شب هم که سوزش و خارش شدید مغز استخوان، به جانم چنگ می‌زد، دلم نیامد دکترم را بیدار کنم و تا صبح با بیماری دست به گریبان بودم.حضور شما و یکی از دوستانم برایم تسلی‌بخش و آرامش‌دهنده بود.

چند فیلمنامه‌ام را در همین اتاق بیمارستان نوشته‌ام نمی‌دانم تا چه حد مطلع هستید اما اگر دز تزریق مرفین را در بیماران شیمیایی مدام بالا ببرند، کم‌کم اثرگذاری این دارو در بدن بیمار کم‌رنگ می‌شود و در کاهش درد موثر نیست.

به نظر من بهترین راه تحمل درد یا حتی فراموش‌کردن آن، سرگرم بودن به کاری است.

من دور تا دور اتاقم را با خطاطی‌ها دست‌نویس خودم پر می‌کنم. نقاشی می‌کشم و حتی چند فیلمنامه را در همین بیمارستان نوشته‌ام.

من تقریباً 17 بار به کما رفتم، 4 سال پیش هم ‌یک بار مرگ مغزی شدم، شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.

2 بار از دفعاتی که به کما رفته بودم، خاطرات واضحی را به یاد دارم، احساس می‌کردم در خلأ هستم، می‌توانستم خیلی سریع به هر جا که اراده کنم بروم. اما دلم نمی‌آمد از کنار جسمم آن طرف‌تر بروم، مثل یک رویا بود.

یکی از بچه‌ها از به‌هوش آمدن من - بعد از یک ماه بی‌هوشی- فیلم گرفته بود، در فیلم دیدم که گریه و التماس می‌کنم و همه را به قرآن قسم می‌دهم که نمی‌خواهم برگردم ، من سبک و رها بدون هیچ دردی در ابرها بودم، اما هر لحظه به زمین نزدیک‌تر می‌شدم دلم نمی‌خواست برگردم. اما بالاخره برگشتم و دوباره سنگین شدم دوباره دردها برگشتند (آهی می‌کشد، آب دهانش را قورت می‌دهد) و ادامه می‌دهد قبل از هوشیاری کامل صدای بوق دستگاه‌ها به من یادآوری می‌کردند که برگشته‌ام و می‌فهمم دوباره به «آتیه» آمده‌ام.

من سهمیه50 درصد جانبازی دارم، آنقدر که ما برای گرفتن پول و هزینه دوندگی می‌کنیم، با پرداخت هزینه‌ها آنقدر تفاوت ندارد، البته چند روز پیش که آقای حسینی وزیر ارشاد به ملاقاتم آمده بودند صحبت کردند که روال آسان‌تر شود اما مسئله من نیستیم موضوع این است خیلی از جانبازان به نان شب خود نیز محتاج‌اند.

به عنوان مثال شاید رسانه‌ها آقای حسینی و ... من نوعی «رضا ایرانمنش» را بشناسند اما خیلی از جانبازان هستند که وضعیت به مراتب وخیم‌تر از من دارند و کسی آن‌‌ها را نمی‌شناسد و صدایشان جایی نمی‌رسد.

اصلاً یک سوال برای من پیش آمده که درصد جانبازی را چطور محاسبه می‌کنند؟ این افراد محاسبه‌گر چه کسانی هستند؟ من می‌دانم هم این طرف میز جانبازان هستند و طرف دیگر میز هم باز هم از اهالی جنگ‌اند. حال چرا این قدر بی‌انصافند، نمی‌دانم! مَثَل ما مَثَل درختانی است که بیشتر از تیغه آهنی تبر از دسته چوبی آن می‌تواند که هم‌جنس آن‌هاست.

من چند سال پیش به یک کمیسیون پزشکی مراجعه کردم در آن جانبازی اصفهانی با کت و شلوار و عصا به دست ایستاده بود و شلوار او تا لگن تا شده بود. آقایی که پیشت میز بود به آن جانباز گفت «تا کجای پایت قطع شده» (حالا می‌دید که شلوارش تا لگن تا شده) اما اصرار داشت و حتی گفت شلوارت را در بیاور تا ببینم تا کجای پایت قطع است.

(آخر من نمی‌دانم چطور کسی می‌تواند درصد جانبازی تعیین کند؟ واقعا با چه معیاری؟) من در آن وضعیت خیلی ناراحت شدم و خطاب به آن مسئول گفتم باید از آن جبهه‌ای که رفته‌ای خجالت بکشی، و بعد از این اتفاق دیگر به کمیسیون پزشکی نرفتم.

حتی ما جانبازان یک طرح ترافیک ساده هم نداریم، خود من وقتی که خواستم طرح بگیرم گفتند باید درصد جانبازی‌ات 70 درصد باشد، اما دوستان گفتند به کمیسیون پزشکی نرو، چون دستور است که درصدهای جانبازی را کم کنند!


با تشکر از محمد مهدی گورنگی

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=3149084805802&set=a.1417683041840.2051971.1225547382&type=1



** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد  **


تماس از طریق فیس بوک


https://www.facebook.com/eshghas
نظرات 2 + ارسال نظر
مژگان صفائی 7 اردیبهشت 1391 ساعت 22:15

سلام آقا ی ایرانمش
مژگان هستم از راه بسیار دور (آمریکا)
در این چند روز خبر های مربوط به کسالت شما را از فیس بوک دنبال می کردم و امروز هم این نوشته را دیدم . خواستم چند جمله ای بعنوان یه هموطن , یه دوست مجازی... بنویسم . شاید زمانی را که صرف خوندن این چند جمله من حقیر می کنید باعث شود از فکر درد بیائید بیرون و کمی دیر تر به مسکن احتیاج داشته باشید . بدانید که قدر شما را بعنوان رزمنده, بازیگر, هموطن ایرانی من .... می دانیم .بی مهری کسانی رو که باید شما را در میابیند را به بزرگی خودتان ببخشید. دوستتان داریم و به یادتان هستیم و برای سلامتی شما دعا می کنیم . مواظب خودتان باشید و روحیتان را نبازید حداقل به خاطر مائی که شما را دوست داریم

مرسی مژگان عزیزم
با حرفات کاملا موافقم

مجتبی 8 اردیبهشت 1391 ساعت 12:14 http://hormozgani.net

ایشاله هر چی زود تر خوب شه ، مرسی

انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد