عمریه پنجره های خونه رو به هوای دیدنت وا می کنم
توی نقره ریز اشک و آینه تو رو گم نکرده پیدا می کنم ...
از جنوب آمده بود . از جنوب خرد و خسته . از جنوبی که شروه و شرجی اش ناصریا را به ما داده بود . ناصری که رنگ و عطر دریا داشت ، همیشه . بچه ی بندر عباس بود . وقتی بهش گفتم بچگی مو توی محله " سید کامل " سپری کردم ، چشاش برقی زدن و گفت " پس تو هم چوک بندری خو " گفتم " بندری بلد نیستم " گفت " بندری بودن که به زبان نیست " و حالا می فهمم بندری بودن به زبان نیست . حالا که مرد و زن و پیر و جوان را میبینم که برایت گریه می کنند . اشک می ریزند و یکصدا " نازتکه " را می خوانند . اینها همه بندری اند . بندری هایی که خیلی هاشان هنوز یکبار هم بندر و دریایش را ندیده اند . بندری هایی که شرجی و شروه را با اسم تو و ترانه ای که تو خوانده ای می شناسند . بندر ی هایی که حالا تو برادر و پسر و دوست عزیزشانی . حالا تو بهانه ی سفرشان به دریار شعر و شرجی شده ای . بندری هایی که مثل من زبان بندر ی نمی دانند ، اما زبان ناصر را بهتر از هر بندری می فهمند و می شناسند . همه می گویند برای ناصر زود بود . خیلی زود بود . سی و شش سالگی که وقت رفتن نیست . اما نمی دانند که چشم به دنیا نداشتی . نمی دانستند که تو می دانستی که دنیا و آدم هایش همه بهانه اند و هیچ . فکر می کردند اینها شعار است و نمی دیدند آن همه دست و دلبازی و بخشش ات را . آن همه سخاوت جنوبی ات را که هر تازه آشنایی را هوا خواهت می کرد . اینها نمی دانستند که تو چیزهایی را می بینی که از چشم خیلی ها پنهان است و تو میدیدی . تو می دیدی که دوم ، سوم دی ماه هشتاد و دو زنگ زدی گفتی " برایاین ملودی ترانه ای بگو که آدم ها را به فکر مرگ بیندازد " گفتم " چرا مرگ ؟" گفتی " اول اینکه همه از مرگ غافلیم و بعد هم اینکه به زودی عده زیادی می میرند. " پرسیدم " چطور؟" که گفتی " چطورش مهم نیست ، مهم به فکر مرگ و توشه ی راه بودن است و ... " و دو سه روز بعد که زلزله ی مهیب پنجم دی هزاران نفر را در گوشه ای از کویر به کام مرگ فرو برد . و حالا مهم این نیست که ترانه ی تازه ای نمی خوانی . مهم این نیست که موسیقی پاپ یکی از بهترین هایش را در این وانفسای ترانه و ترنم از دست داده است ، مهم و دریغ این است که ما قدر و بهایت را آن طور که باید ندانستیم. آن طور که باید نشناختیم نشنیدیمت. حالا تو نیستی . نه اینکه نباشی . اما تمام و کمال نیستی . وگرنه تا دریا هست و شروه و شرجی و موجا موج صدایت که عطر عشق را می پراکند ، هستی و در دل و دیده ی ما جا داری . حالا که " با مرگ بی حساب شدی " حالا که هر غروب تکیه بر شانه ی لنج می نشینی و با ساز و صدایت خستگی جاشوان و ماهیگیران بندر را به آب میدهی . حالا که با دریا یکی شده ای و هر شب از موج و ماه می توان شنیدت . حالا که منظریم که کی و کجا دوباره می بینیم و می شنویم تو را .
ناصریای بندر را . ناصریای ایران را . ناصریای خودمان را .
تهران . دی هشتاد و پنج . اهورا ایمان
منبع : آلبوم ماندگار ( ناصر عبداللهی )
دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد .
جالبه چون دیروز داشتم به صدای ناصر عبد الهی فکر می کردم کلا من خیلی تو خاطره ها سیر می کنم....یادش گرامی
مهم این نیست که موسیقی پاپ یکی از بهترین هایش را در این وانفسای ترانه و ترنم از دست داده است ، مهم و دریغ این است که ما قدر و بهایت را آن طور که باید ندانستیم. آن طور که باید نشناختیم نشنیدیمت.
اهورا ایمان.مهرداد نصرتی از جمله کسانی بودند که به معنای واقعی دوست ناصر بودند و من متاسفم که کمتر این بزرگان ترانه و موسیقی را در محصولاتی که منتشر می شوند می بینم...
زیبا یود و خاطره انگیز.
سلام لیدا جان
خوشحالم از اینکه هنوز عاشقانه مسیر خود را طی می کنی
یاحق...
ممنون عزیزم ...
سلام عزیز من برگشتم دیروز. با یه آپ قشنگ منتظرتم.
ناصر اونجا بود..... مطمئنم....
گریمون هیچ
خندمون هیچ
باخته و برندمون هیچ
همه چی تویی
زمین و اسمون هیج