هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

هر چه تو را بیاد من بیاورد زیباست ...

این وبلاگ برای زنده نگهداشتن یاد ناصر عبداللهی عزیز و علایق شخصی خودم میباشد ...

بابام میگه : آقای هاشمی شما هم آره ؟!!!

بابام میگه ...


باسمه تعالی


آهوی پیشونی سفید 



برحسب تصادف در روز جمعه مورخه 1390/5/7 به طرف قلعه رودخان که در 12 کیلو متری شهرستان فومن در استان گیلان قرار دارد ، می رفتیم .خبری را از آنهایی که از قلعه بر می گشتند شنیدیم که عده ای از ستاره های محبوب سینما در بالای قلعه در حال فیلم برداری هستند .

این موضوع به من و دیگران نیرویی مضاعف می داد تا سریع تر به بالای قلعه برسیم ، زیرا از یک طرف زودتر آنها را می دیدیم و از طرف دیگر شاهد پشت صحنه ی فیلم برداری نیز می شدیم .

وقتی به بالای قلعه رسیدیم خیلی خوشحال شدیم . ستاره های محبوب و دوست داشتنی در حال ایفای نقش و کارگردانی بودند . مردم نیز عاشقانه شاهد برداشت این صحنه بودند ، زیرا از یک طرف یک ستاره ی محبوب در حال ایفای نقش و از طرف دیگر ، ستاره ای دیگر در حال کارگردانی پشت مانیتور دوربین فیلم برداری نشسته بود .

تا اینجا ،خیلی برایم زیبا ، دلنشین و قشنگ بود ، یک مرتبه با صحنه ای روبرو شدم که آرزو می کردم هرگز آنجا نبودم و آن کلمات را نمی شنیدم ، چون اصلا برایم باور کردنی نبود ، زیرا او حتی در فیلم هایش نیز از چنین کلماتی استفاده نمی کرد . مات مبهوت مانده بودم و اصلا بیان چنین حرکات و الفاظی را از ایشان انتظار نداشتم و مطمن هستم که برای شما نیز با ورکردنی نخواهد بود .

 چگونه باور کنم که این جملات از ایشان است ؟ !!

هر طور شده خودم را به ایشان رساندم . او در حالیکه پشت منیتور نشسته بود صدایش کردم :

سید ...!

سید ... !

 واکنش او به صورتی بود که صدایم را می شنود . فقط توانستم به ایشان با صدای بلند بگویم

ما از دوستان بیش از این انتظار داشتیم !

آخ ببخشید ، هنوز هم که به آن صحنه می اندیشم ، شرمم می آید از بیان آن جملات !

این هنرمند محبوب سینمای ایران بعد از برداشت، از پلان مورد نظر ، ایشان همچنان که پشت مانیتور نشسته بودند بعد از کات دادن، یک مرتبه بلند شدند و رو به مردم با صدای بلند گفتند :

 کدام احمقی بود که فلاش زد ؟!

و حتی چند بار نیز تکرار نمود .

ایشان با کمال شرمندگی آقای سید جواد هاشمی هنر مند محبوب و متعهد و مومن سینمای ایران هستند که با بیان چنین حرکات و کلماتی آن روی سکه ی خودشان را  به مردمی که نظاره گر اعمال و رفتارشان بودند ، نشان دادند . آن هم به  عنوان گارگردان به مردم خیلی راحت و خودمانی توهین نمودند که هیچ دلیلی قابل توجیح و توضیح نیست !

این جملات آقای هاشمی سبب گشت تا آقای امین حیایی که بازیگر نقش اول این فیلم بودند جملاتی را بیان نمایند که قابل نوشتن نیست!

متاسف و متحیرم که اینان فقط در جلو دوربین و هنگام مصاحبه حضور مردم را به ظاهر درک می کنند و جانماز آب می کشند اما غافل از حضور مردم با آن همه دوربین های خدادادی هستند .

 آقای هاشمی چگونه به خودشان اجازه می دهند که به این راحتی به مردم به همین سادگی توهین نمایند و غافل از اینکه تشویق های همین مردم باعث محبوبیت ایشان گشته و ایشان برای همین مردم فیلم می سازند .

عجب ستاره هایی داریم ؟؟!!

 که خودمان هم خبر نداریم و بعد هم این همه گله داریم !؟!


در آخر  فقط و فقط می توانم بگویم : آقای هاشمی شما هم آره ... !!!!!!!!!   

1390/5/7 جمعه
معلم نمونه کشوری . باز نشسته ...



** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد  **

یادش بخیر ...

یادش بخیر ...


شما یادتون نمی آد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم. مامانمون هم واسه دلخوشی مون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم.
...

شما یادتون نمی آد، وقتی سر کلاس حوصله ی درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه می کردیم، بلند می شدیم می رفتیم گوشه ی کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.


شما یادتون نمی آد، یه مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره!


شما یادتون نمی آد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو می ذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه می رفت، یه دفعه پرده کنار می رفت و می نوشت برنامه ی کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...


شما یادتون نمی آد که کانال های تلویزیون دوتا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو.


شما یادتون نمی آد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.


شما یادتون نمی آد، عیدا می رفتیم خرید عید، می گفتن کدوم کفشو می خوای؛ چه ذوقی می کردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم. کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود.


شما یادتون نمی آد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد.


شما یادتون نمی آد، مقنعه ی چونه دار می کردن سر کوچولومون که هی کله مون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونه ش نچرخه بیاد رو گوشمون.


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی می بردنمون پارک، می رفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم


شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.


شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...


شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه


شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی


شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن


شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن


شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم


شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی


شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!



شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم



شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)
شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران


شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد


شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم


شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود


شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما ))
شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !


شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش می دادیم و بعضی ها رو اشتباهی می شنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غلوط حفظ می کردیم.


شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی


شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد


شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم


شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم


شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند


شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد


شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم


شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی


شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش


شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه


شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو


شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ

واقعا یادش بخیر ...


** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد  **