...
گفت : روز خودتو با چی شروع می کنی ؟
گفتم : منظورتون چیه ؟
گفت : مگه با خدا آغاز نمی کنی ؟
گفتم : آها ... میگم بسم الله الرحمن الرحیم .
گفت : معنی شو میدونی ؟
گفتم : آره ، معلومه که میدونم ، مگه میشه کسی ندونه ؟!!!
گفت : خوب بگو یعنی چی ؟!!!!
گفتم : به نام خداوند بخشنده ی مهربان .
گفت : خوبه ، حالا میدونی در روز چند بار این جمله رو میگی ؟
گفتم : خیلی ، نمی دونم دقیقا .
گفت : از این به بعد طوری بگو که همزمان معنی شو درک کنی . بعد می فهمی این جمله ی به ظاهر ساده چه تاثیری در زندگی شخصیت داره .
میگفت : من و تو و هزاران آدم دیگه در طول روز بارها این جمله رو به کار می بریم غافل از اینکه به عمق یکی از هزاران معنی این جمله پی ببریم .
میگفت : دل ما رو میشکنند ، دروغ میگن ، تهمت می زنن ، باهامون بد میکنن ، تنهامون می زارن ، با آبرومون بازی میشه و ...
ما هم از دست آدما ناراحت میشیم ، میشکنیم ، کینه میگیریم ، دلگیر میشیم و با خودمون درگیر میشیم .
آره ، بسم الله الرحمن الرحیم میشه به نام خداوندی که بخشنده و مهربانه .
اون خدایی که من و تو رو خلق کرده و بارها و بارها از ما خطا میبینه ، دلشو میشکنیم ، باهاش قهر میکنیم ، اذیتش می کنیم و خیلی کارها که فقط خود خودمون میدونیم ، با تمام گناهامون ما رو می بخشه .
ما بنده ی اون خدای بزرگ هستیم . پس در مقابل اون والا کی باشیم که نبخشیم و کینه به دل بگیریم و دلمون رو سیاه کنیم ؟!!
پس یه بسم الله الرحمن الرحیم بلند بگو و معنی شو برای خودت مرور کن .
اونوقت میبینی چقدر سبک و رها هستی ...
( گپ خودمانی من و ناصریا )
** از این به بعد بخشی از مطالبم را به خاطرات با ناصریا می پردازم
استفاده از این پست ها در وبلاگ های دیگر اکیدا ممنوع **
تو چقدر عوض شدی ؟!
آیا تو همونی هستی که بودی ؟؟
سلام دوست گلم . خوبی ؟
راستش یه کم دلم گرفته و توی این ماه مبارک خیلی فکر می کنم به گذشته ...
توی این پست می خوام یه کم درد دل کنم باهات . گوش می کنی ؟
شاید حرف تو هم باشه . می خوام یه کم سبک شم ...
بازم چهارشنبه ست و بارون می باره ...
" پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره ... "
مدتیه که هی یاد سال 85 و اون روز ها و شبهای سخت و سوزناک از دست دادن بهترین عزیزمون می افتم .
مردی که با رفتنش صدها نفر رو دور هم جمع کرد . فرشته هایی از جنس خودش تا در نبودش ماموریتی داشته باشن ...
آدم هایی با یک حس و حال و یک جنس .
جنس قلب ناصریا که اگه توی شخصیت تک تکشون می رفتی یه جایی انگار خودمون بودیم .
خیلی چیزها مشترک بود .
غم و شادی . حرف زدن ها . صداها گاها اشتباه گرفته می شد . تکیه کلام ها . بود ها و نبود ها ...
اینها رو الکی نمی گما .
یادته؟
دوست دارم تو هم یه کم مکث کنی و با من یاد اون روزها بیافتی ...
چقدر می خوندیم : " پا به ناصر به خدا بی طاقتم ..."
چه شب هایی که تا صبح می نشستیم پای نت یا تلفن و با هم از ناصریای عزیز می گفتیم به دور از مکر و ریا های این دوره ی هم سن و سالامون .
یادته؟
با هم می خندیدیم . با هم اشک می ریختیم . با هم می خوندیم . با هم خاطران رو مرور می کردیم . فال ناصر می گرفتیم . گاها تکیه کلام هاشو به کار می بردیم و و و و ...
از تمام ایران با یک حس مشترک . انگار سالیان سال همدیگه رو می شناختیم . یک اعتماد و علاقه ی بی سابقه ...
با اون که همه ی ما تا الان عزیز از دست دادیم و لی انگار داغ ناصر یک داغ خاص بود .
تمام نشدنی ...
به جرات می تونم بگم که اگه ما ها توی اون دوره همدیگه رو نداشتیم شاید الان جامون توی تیمارستان و کمه کمش داروی آرامبخش استفاده می کردیم توی خونه هامون .
بخدا راس می گم آخه توی خونواده هیچکی نمی تونست این حال و هوا رو درک کنه و نمی کردن و نمی تونن درک کنن ...
از بندر عباس . رشت . تهران . کرج . اسلام شهر . اصفهان . شیراز . قائمشهر . مشهد . کرمان . قم . تبریز . کرمانشاه . بوشهر. کرمان . یزد .اهواز . قشم . و ...
تمام ایران دور هم جمع بودیم ...
چه وبلاگ هایی نوشتیم به عشق و کمک هم به یاد ناصریا ...
چقدر احساسمون قشنگ بود . چه حس پاکی داشتیم اون روزها . با چه اشتیاقی به هم زنگ می زدیم و ساعتها روز و شب حرف می زدیم و آروم می شدیم بدون اینکه احساس کنیم طرف مقابلمون کیه ؟ دختره یا پسر ؟ از چه خانواده ایه ؟ اینکه ناصر تائیدش می کرد برامون کافی بود ...
بارها شده بود که به تکرار حرف می زدیم اما چون حرف ناصریامون بود متوجه نمی شدیم و چنان با اشتیاق می شنیدیم انگار باره اول یود و ساعتها می گذشت ...
یادته ؟
اون موقع من و تو و اون ملاک نبود . با حرف زدن دنبالش می گشتیم . می خواستیم پیداش کنیم .
یادته ؟
" دنبالت اگردم ای گلم ... دنبالت اگردم "
اما حالا همه چی عوض شده . آره ...
ما دیگه اون آدما نیستیم .
نه برای هم وقت می زاریم و نه ارزش قائلیم . اصلا راحت بگم همدیگه رو نمی شناسیم !
الان وقتی شماره ی همدیگه رو می بینیم جواب نمی دیم . میگیم silent بودم . sms هم که جای خود داره ...
نمی دونم به قول یکی از بچه ها شاید همه ی ما از حاشیه می ترسیم .
مگه ما همونا نیستیم ؟
نه بچه ها اینجور نیست . اون موقع صادق بودیم . ناصریا ما رو دوست داشت . روی افکار و کردار ما تاثیر داشت .
همه می خواستیم مثل اون باشیم ...
ولی اعتراف کنیم که نبودیم و نشدیم و نمی تونیم باشیم . شاید هم جنبه نداریم . یا شاید ناصریا باهامون قهر کرده ...
" عزیزم تو کجایی ؟ بی چه پیشم نتایی؟!"
بچه ها ما واقعا همون آدما هستیم ؟؟
تو رو خدا یه کم فکر کن...
یادته؟
وقتی یکی سردرد می گرفت چه حسی پیدا می کردی ؟ انگار همه سر درد داشتیم .
وقتی کسی دلش می گرفت ! اون موقع یا همه دلتنگ بودن یا اینقدر انرژی می ذاشتن تا از اون حس بیای بیرون .
وقتی شاد بودی همه رو شاد می کردی .
یادته؟
یادش بخیر اولین سالگرد ناصریا ...
چه نذر ها کردیم !چه التماس ها کردیم . چه روزها و شب ها با گریه و ...
" یه سال از رفتنت رفت و هنوزم داغ دل تازن ... "
بعد از یک سال با هم بودن می خواستیم از نزدیک همو ببینیم با کلی هیجان .
کسانی که عاشقانه و صادقانه ناصریا رو دوست داشتن . مثل من . تو . و به عشق ناصر شدن ...
یادته که ؟!
ولی الان ...!!!
البته می دونم مشکلات زیاده . زمونه برگشته . روزگار عجیب و غریب شده . سرنوشت بازی ها می کنه . ولی می تونیم سالی یکبار به حرمت اون روزها و شب ها که به حق بدترین دوران زندگی تک تک ناصریایی ها بود یک تماس یا حتی شده sms حال همدیگه رو بپرسیم .
مگه اونا یکی دیگه بودن؟ یا ما یکی دیگه شدیم ؟
ما همو ناییم به خدا ! پس باشیم ...
دروغ و حسرت و ریا و حسادت و پنهان کاری ها رو کنار بزاریم و صداقت پیشه کنیم .
قلبمون باز برای هم بتپه . با غم هم غمگین و تو شادی هم سهیم باشیم .
توی این 2 سال و اندی خیلی اتفاق ها افتاد...
چند تامون ازدواج کردن ( مبارکه . انشاالله خوشبخت بشین و رضایت داشته باشین از زندگیتون )
چند تا بچه دار شدن ( مبارکه . انشالله فرزند صالح تربیت کنین )
چند تا دانشگاه قبول شده ( مبارکه . موفق باشین )
چند تا درسشوت تموم شد و فارغ التحصیل شدن ( مبارکه . انشاالله مدارج بالاتر )
چند تا سر کار رفتن ( مبارکه . خدا رو شکر )
چند تا سربازی رفتن ( خدا پشت و پناهشون باشه )
چند تا عزیزامون رو از دست دادیم ( خدا رحمت کنه و صبر عنایت کنه )
و همه مون روزهای سختی رو هم گذروندیم به نحوی و یه زمانهایی افسرده بودیم ...
بچه ها . دوستای گلم . همه ی اینها رو مرور کردم . نه اینکه کسی رو متهم کنم . فقط دوست داشتم یه کم درد دل کنم شاید تو هم دوست داشته باشی مرور گذشته رو ...
" بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هر چه بلا می ماند "
عزیزان حالا ما عوض نشدیم توی این مدت ؟!
همه ی ما می خواستیم ناصر باشیم نه اینکه ناصر عبداللهی بلکه ناصر...
"دوست دارم معنای ناصر رو از دید ناصریای عزیز یه دفعه دیگه با هم مرور کنیم :
معنی ناصر رو که می دونید یعنی چی ؟ یعنی یاور . یاری رسان .
کسی که می خواد ناصر باشه باید که اول خودش رو بسازه و الی نمی تونه حتی به خودش هم کمک کنه .
اول باید خودش رو شناخته باشه در محضر حضرت حق ...
بفهمه کیه ؟ چیه ؟ برای چی اومده روی این زمین !!
بعد اینو بدونه که کسی که می خواد یاوری بکنه توی این عصر کار سختیه .
اگر روزی انسانی ناصر بود و موفق شد حب دنیا . جاه . مقام . منزلت . همه رو از دل بشوره .
آرزو های دور و دراز رو از قلبش پاک بکنه باید به خدا توکل بکنه .
اون زمان خداوند لحظه هایی رو در اختیار او قرار خواهد داد تا چهار عنصر باد . آب . خاک و آتش اون رو همراهی بکنن و پیروز و موفق باشه "
این حرفا یادته که ؟
ناصر بودن سخته ولی ما قول داده بودیم که باشیم ...
یادته ؟
پس می تونیم ...
فقط کافیه یک بار دیگه بگیم بسم الله ...
** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد **