بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
یادم میاد بچه که بودم خونه ی مامان بزرگ برام بهشت بود ، وقتی در رو با یه لبخند مهربون روی ما باز میکرد یه راه باریک بود که ما رو به حیاط بزرگی میرسوند و وقتی میخواستی بری اطرافت انواع گل ها با رنگ های شاد و قشنگ و طبیعت سبز ِ سبز ِ سبز ...
چن ساعتی بیشتر به فصل بهار باقی نمونده ، دوباره همه ی درخت ها شکوفه کردن و باغچه ها پُر از گلهای رنگارنگ با عطر های بهاری شده .
اما حیف که دیگه نه اون خونه ، خونه ی بچگی های ماست . نه مامان بزرگ و بابا بزرگ ها هستن و نه از گل و گلدون ها خبریه !
میخوام اینو بگم که همیشه توی ذهن من " بهشت " یعنی خونه ی مامان بزرگ ...
عزیز ِ دوست داشتنیه من با همون نگاه کودکی احساس میکنم جایگاهت بهشت خونه ی مامان بزرگه و و در بهترین مکان پیش خدا هستی .
پیشاپیش سال نو رو به همه ی دوستای خوبی که برای مطالب من وقت میزارن و میخونن تبریک میگم و امیدوارم روزهای خوبی در پیش داشته باشن ...
دوستتون دارم
این عکس سفره ی هفت سین سال 89 اصفهانه چون خودم گرفتم تقدیم میکنم به شما ، چطوره ؟
صفحه عشق تو حقن ( ویژه ی ناصریا )
** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد **
تماس از طریق فیس بوک
سلام. سال نو مبارک. عکس خیلی قشنگیه... انشالله سال خوبی داشته باشی.
به قول شاعر:
بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست
بهشت باغ بزرگیست:باغ آغوشت
بهشت اول و آخر گمان نکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت!
البته شعر در مورد مادره نا مادر بزرگ
متن کاملش اینجاست
http://mostasharnezami.persianblog.ir/post/69