سلام...
امروز یه شعری از سروده های داداش گلم رو خوندم که خیلی خوشم اومد دوست داشتم بزارم تا شما ها هم بشنوین ...
قصه از بیت اولش گم شد ماجرا را نمی شود فهمید
از سوالات بی ثمر بگذر که چرا را نمی شود فهمید
از سکوتی که بویش آمده است قصه میلش به گفتنی ها نیست
قصه که بچه نیست می فهمد هر صدا را نمی شود فهمید
که بخوانی غزل برای خودت که بگویی آهای ای مردم
و ببینی که بین این همه شعر یک هجا را نمی شود فهمید
متفاوت نگاه می کنی و مثل اینست که نمی دانی
توی این شهر فرق یک ارزن با خدا را نمی شود فهمید
و بدیهی ست که زمان توی حجم تنگ زبان نمی گنجد
که زبان زمانه را حتی با مدارا نمی شود فهمید
می شود با نمی شود فهمید غزلی تازه و جدید نوشت
گرچه با این غزل نوشتن ها ماجرا را نمی شود فهمید
موفق باشی علی جان ...
** دوست عزیز استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد **
سلام
ممنون از حضور سبزتان.
موفق باشید
سلام
موفق باشید
سلام....
سلام
خیلی قشنگ بود
بهت تبریک میگم ٬ خونوادتا هنرمندین
یا علی
سلام
شعر ملیح و به نسبت گویا بود
از طرف بنده به برادر اجمند تون تبریک بگید به خاطر طبع زیبا و همچنین دید باز ایشون...
الان که به وبلاگتون سر زدم مطالب گذشته تون رو هم دیدم ممنون از اینکه بنده رو قابل می دونید و از آپ بلاگتون آگاه می کنید...
متشکرم.
سلام مهر بان...امر کرده بودید...به روز شدیم...یا حق...
سلام...
ممنون استاد...
سلام لیدا جان . شعر زیبایی بود . موفق باشی .